سال نود و پنج میانه‌ی تابستان، ساعت ده و نیم شب راه افتادم توی شهر که پی یک ویدئو کلوب بگردم. به ناچار میرفتم چون حوصله نداشتم فیلم دانلود کنم. فقط میخواستم مثل قدیم ترها دی وی دی را بچپانم توی کیس و منتظر قاراج قاراج هاش بشوم و تمام تبلیغهایش را ببینم و بعد شروع کنم به بازیگرهای گوریل ذهن ایرانی فحش دادن. بالاخره اوایل خیابانِ هراز، یکی پیدا کردم که کوچک و شیک و تمیز بود. به‌ یارو گفتم تا من میروم طبقه ی بالا توی کتابخانه چرخی بزنم چندتا فیلم کیارستمی برایم رایت کن گفت از کیارستمی ندارم باید دانلود کنم. گفتم خب بکن و بعد پله ها را بالا رفتم. خلاصه ده تومن دادم و از کتابخانه "بیگانه" را خریدم. ورقش بوی لای سینه‌ی عرق کرده زن ها را میداد. بوی بهشت بود. مدام بوش میکردم بجای اینکه بخوانم. رفتم پایین. گفتم آماده نشد؟! گفت داره دانلود میشه. گفتم اولیه؟! گفت آره. و بعد روی صندلی پلاستیکی دم در نشستم و شروع کردم به خواندن. ساعت دوازده و چهل دقیقه از صندلی پلاستیکی برخاستم. به یارو گفتم آماده شد؟ گفت چی؟ گفتم کیارستمی دی وی دی دانلود کردی؟! گفت آها تو هنوز اینجایی؟ مگه نرفتی؟ فک کردم رفتی منم وسطاش کنسل کردم! گفتم چنتا فیلم دانلود کردی؟ گفت یکی. گفتم کدومش گفت بذار ببینم طعم گیلاس دی وی دی بزنم؟ گفتم نه! گفت چرا گفتم چون فیلمش کسشره! و بعد رفتم. حس نوزادی را داشتم که یک دل سیر مادرش را مکیده باشد. خوشحال بودم تا دم در خانه راه میرفتم و به مورسو فکر میکردم و خیالبافی میکردم. خوشحال بودم. خوشحالِ خوشحال. جلد نسخه‌ای که من داشتم دقیقا همین بود. حالا ندارمش خیلی احمقانه به یک زن احمق قرض دادمش و هیچ وقت پس نگرفتم!

«بیگانه» از آلبر کامو

باز نشر از وبلاگ قبلی

قسمتی‌هایی از یک داستان کوتاه قدیمی‌ام

گفتم ,دانلود ,دی ,وی ,کیارستمی ,توی ,و بعد ,دی وی ,وی دی ,ها را ,یارو گفتم

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دانلود موزیک مقالات علوم اسلامی و انسانی دعا و مناجات نکته های کامپیوتر تور زمینی وان از تبریز من و روزام ... توسعه فردی شاخص 24 : اخبار و تحلیل بازار بورس خرید از سایت آمازون داستان کوتاه